۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه
۱۳۹۲ فروردین ۳, شنبه
۱۳۹۱ اسفند ۲۹, سهشنبه
یادداشتی مطبوعاتی - تو راحت دل کندی اما ما ... هرگز!
خبر کوتاه بود: «مهدی مهدویکیا از فوتبال خداحافظی کرد.» بیش از آنکه رفتن مرد بااخلاق فوتبال ایران در این جمله به چشم آید، آدمی ناگاه ذهنش به دوران خوش فوتبال برمیگردد و تا به خود بیاید میبیند آخرین بازماندههای آن دوران خوش هم رخت بر بستند. نسلی که هرچند خاطرهانگیزترین لحظات فوتبالی چند دهه اخیرمان را با آنها تجربه کردیم، اما هر کدام بیسروصدا و بیحاشیه کنار رفتند و جاپاهایشان خالی است، عابدزاده، باقری، دایی، پیروانی، استیلی و... اما به راستی چه اهمیتی دارد این آمدنها و رفتنها!؟
درست یادم نیست کجا بود که این آمار خیرهکننده را شنیدم که الگوی زندگی بیش از 60درصد جوانان فوتبالیستها هستند. هرچند خیلی شاید احتیاجی به مدارک و شواهد علمی و آماری هم نباشد که پی به اهمیت فوتبال در زندگی روزمره جامعهی ایران برد که اگر بخواهیم جلوههای خودجوش حضور مردم در شادیها و پایکوبیهای همگانی را در این چند دهه اخیر تصور کنیم، قطعا ایران و استرالیا سرآمد آنها خواهد بود، یا حتی پایکوبی مردم بعد از برد مقابل آمریکا یا لذت بردهای ایران مقابل الدعایه و تیمش عربستان و صد البته آخرینشان که همان بازی ایران و بحرین بود و آخرین جامجهانی ایران. اینگونه شادی عمومی را - آن چیزی که این روزها شدیدا جایش در میان چهرههای خسته این جامعه کم است و خالی- چه چیز به میان مردم میآورد؛ موفقیتهای علمی، موفقیتهای سیاسی یا فوتبال!؟ اینجاست که این آمدنها و رفتنها برای جامعه مهم میشود. نسلی که هزاران خاطره با اسطورههای خودش داشته، نسلی که صبحهایش را با نگاه به پوسترهای بازیکنان محبوبش آغاز کرده و شب خیره به استواری آنها خوابش برده است، نسلی که با بردهای آنها گریسته و با شادیهایش معدود تجربههای شادی عمومی را تجربه کرده، حالا دل به که ببازد و به چه بنازد!؟ برای نسل بعد جز مسی و کریس رونالدو، جز ژاوی و اینیستا چه کسی اسطوره خواهد بود!؟ به راستی آیا برای مهدویکیاها جایگزینی در فوتبال داریم!؟ لااقل در شرایط فعلی پاسخ منفی است.
جایی خواندم که مهدویکیا بعد از خداحافظیاش نوشته بود: راحت به فوتبال آمدم راحت هم دل کندم، تو راحت دل کندی اما ما... هرگز!
چاپ شده در روزنامه بهار مورخ 28 اسفندماه 1391
لینک (+)
لینک پی دی اف صفحه (+)
۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه
۱۳۹۱ اسفند ۲۶, شنبه
گاهی، نگاهی ...
گاهی وقت ها که حواست نیست
نمی دانم مثلا داری چیزی می نویسی
کتابی می خوانی یا تلویزیون نگاه می کنی
زل می زنم به تو، زیر چشمی خیره می شوم
به تناسب دقیق صورتت!
به ابروها، چشم ها، آرایش ظریف روی گونه ها ...
نمی دانم مثلا داری چیزی می نویسی
کتابی می خوانی یا تلویزیون نگاه می کنی
زل می زنم به تو، زیر چشمی خیره می شوم
به تناسب دقیق صورتت!
به ابروها، چشم ها، آرایش ظریف روی گونه ها ...
۱۳۹۱ اسفند ۲۲, سهشنبه
۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه
شکسته دل ...
بعضی حوادث، تلنگرند برای آدمی ...
اما گاهی این تلنگرها آن قدر زیاد می شود
که می شکنی، خرد میشوی و می ریزی!
اما گاهی این تلنگرها آن قدر زیاد می شود
که می شکنی، خرد میشوی و می ریزی!
۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه
یادداشت مطبوعاتی - وقایع نگاری یک تصادف
وقایع نگاری یک تصادف
روایت وارونگی ها و گم گشتگی های اخلاقی
{از متن}
تازه به خود آمده بودم. از شوک تصادف تازه رها شده بودم
و داشتم تصاویر حادثه را حلاجی میکردم. به ناگاهخش صدای
پیرمردی رشته افکارم را پاره کرد: «شماره پلاکش چند بود؟
دیدی؟» سرم را چرخاندم. به این فکر میکردم که چقدر
مردم شهر انتقامجو شدهاند. از میان پرسشهای مردم دور
و اطرافم مدام تحقیر میشدم که «چرا پلاکش را برنداشتی
و چرا شکایت نکردی و به صلابهاش نکشیدی!»
نمیدانم از حرفهای مردم بود یا لکه قرمز روی شلوارم
که بوی خون را استشمام کردم ...
چاپ شده در روزنامه بهار به تاریخ 15 اسفندماه
لینک متن (+)
لینک پی دی اف صفحه (+)
*. مارا در فیس بوک پیگیری کنید (+)
۱۳۹۱ اسفند ۱۵, سهشنبه
من جرب المجرب
دلت جایی دیگر است
خودت جایی دیگر
اینگونه جر می خوری میان این همه فاصله
پاره می شوی از این همه فراق
...
خودت جایی دیگر
اینگونه جر می خوری میان این همه فاصله
پاره می شوی از این همه فراق
...
اشتراک در:
پستها (Atom)